هشتمین سالگرد فوت ناصر عبدالهی
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پر پر نشده
دل آسمون سبک تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثله بغض توی سینه ی منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست...
هشت سال از رفتنت گذشت و من هنوز به یاد مهربونیهات اشک تو چشمام جمع می شه...
هشت سال پیش در چنین روزی تو به خوابی رفتی که دیگه بیداری در پی نداشت...
خوابی که هرگز به پایان نرسید!
یاد اون روزها قلبم و به درد میاره...
روزهایی که میلیونها دوستدار و هوادار تو،دستهای دعاشون رو به سمت آسمون دراز کرده بودن و برای باز کردن دوباره چشمهای مهربون تو دعا می کردند...
روزهایی پر از اضطراب، پر از درد، پر از پریشونی اما...
تو دیگه هرگز بیدار نشدی...
آره ناصر تو آسمونی بودی و باید میرفتی و این درکش برای تو آسون بود و برای ما سخت!
نمیشه گفت سخت شاید غیر ممکن !
شاید هرگز نتونیم با رفتن تو کنار بیایم و این می دونم مشکل ماست!
وگرنه تو آسمونی بودی و به آسمون هم تعلق داشتی و این ماییم که زمینی هستیم و از نعمت حضور تو در زمین برای همیشه محروم شدیم...
برای همیشه و این پذیرفتنش شاید تا وقتی زنده هستیم برای ما ممکن نباشه...
ناصر حالا تو دعا کن دعا کن برای ما که لااقل اونی باشیم که آرزو میکردی...
مثل خودت مهربون و متواضع و عاشق...
دعا کن بتونیم مثل تو سرتاسر وجودمون عشق باشه و معرفت...
دلم تنگه بی شک امسال بیشتر از همه سالهای پیش...
دلم تنگه دلم تنگه و ...
همه دردم از اینه که هیچ کاری نمیشه کرد هیچی!
هشتمین سالگرد فوت ناصرعبداللهی عزیز رو تسلیت میگم